تبليغات





javahermarket

ارسال پاسخ
تعداد بازديد 122
نويسنده پيام
saghar آفلاين


ارسال‌ها : 20
عضویت: 3 /7 /1392
تشکر شده : 10

داستان عقابي كه مرغ شد


مردی یک روز تخم
عقابی را به صورت اتفاقی در دشت پیدا کرد و آن را بی هیچ هدف خاصی و فقط برای
اینکه به نوعی از آن محافظت کرده باشد در لانه مرغی گذاشت. چندی بعد جوجه عقاب با
بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد و در تمام زندگی اش همان
کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند.




برای پیدا کردن
کرم ها و حشرات زمین را می کند و قُدقُد می کرد و گاهی با دست و پا زدن فراوان کمی
در هوا پرواز می کرد. سال ها به همین منوال گذشت و عقاب دیگر خیلی پیر شده بود.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک
حرکت جزئی بال های طلایی اش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.





عقاب پیر بهت زده
نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟




همسایه اش پاسخ
داد: این یک عقاب است، سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.




عاقبت، عقاب
داستان ما مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ هم مُرد، زیرا فکر می کرد که یک مرغ
است!




دوشنبه 06 آبان 1392 - 19:52
نقل قول اين ارسال در پاسخ گزارش اين ارسال به يک مدير
تشکر شده: 1 کاربر از saghar به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند: Fereshte &
Fereshte آفلاين



ارسال‌ها : 852
عضویت: 20 /5 /1391
محل زندگی: گـلستان
سن: 21
تشکرها : 319
تشکر شده : 170

پاسخ : 1 RE داستان عقابي كه مرغ شد
جالب بود
ممنون
اگـه تو زندگیت یکی از سیمهای سازت پاره شد
آهنگ زندگیتو جوری ادامه بده

که هیچکس نفهمه به تو چی گذشته
حتی اونی که سازتو پاره کرده!
سه شنبه 07 آبان 1392 - 16:02
نقل قول اين ارسال در پاسخ گزارش اين ارسال به يک مدير
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :